راستي را در سپاهان خوش بود آواز رود

شاعر : خواجوي کرماني

در ميان باغ کاران يا کنار زنده رودراستي را در سپاهان خوش بود آواز رود
رود را بر ساز کن مطرب که دل دادم برودباده در ساغر فکن ساقي که من رفتم بباد
خيز و خم بنماي تا خمري کنم دلق کبودجام لعل و جامه‌ي نيلي سيه روئي بود
ور تو خنجر مي‌کشي يکسو نهم خفتان و خودگر تو ناوک مي‌زني دور افکنم درع و سپر
بلبل خوش نغمه از نوروز مي‌گويد سرودشاهد بربط زن از عشاق مي‌سازد نوا
جامه‌ي جان مرا گوئي ز غم شد تار و پوددر چنين موسم که گل فرش طرب گسترده است
او چو کيخسرو بلند افتاده و پيران فرودآن شه خوبان زبردست و گدايان زيردست
مي‌فرستد چشم من بر خاک درگاهش درودمي‌برد جانم برمحراب ابرويش نماز
کز کنار او دمي خالي نيفتادي ز رودچون ميان دجله خواجو را کجا بودي کنار